جدول جو
جدول جو

معنی بی لطافت - جستجوی لغت در جدول جو

بی لطافت
(لَ / لِ فَ)
از: بی + لطافت، دور از لطافت و نرمی. که لطیف نیست. نامطبوع وزشت و درشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به لطافت شود، بدون قصد. (یادداشت مؤلف) : تا آب دهان را از بیرون آمدن بی مراد بازدارد (لب) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
عجب ماند شه زان بهشتی سواد
که چون آورد خندۀ بی مراد.
نظامی.
، بدون مرشد:
از مریدان بی مراد مباش
در توکل کم اعتقاد مباش.
نظامی.
و رجوع به مراد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی طاقت
تصویر بی طاقت
بی تاب، ناتوان، بی تاب و توان، ناشکیبا
فرهنگ فارسی عمید
(عُ فَ)
مرکّب از: بی + عطوفت، بی مهر. بی محبت. بی توجه. رجوع به عطوفت شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نامهربانی. بی محبتی.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرکّب از: بی + طاعت، بدون پرستش و عبادت. آنکه به بندگی نگراید:
از آن پس کت نکوییها فراوان داد بی طاعت
گر او را تو بیازاری ترا بیشک بیازارد.
ناصرخسرو.
بی طاعتی داد این جهان پر از نعیم بیمرش
وین بیکناره جانور گشتند بنده یکسرش.
ناصرخسرو.
مردم از گاو ای پسر پیدا بعلم و طاعتست
مردم بی علم و طاعت گاوباشد بی ذنب.
ناصرخسرو.
امید است از آنان که طاعت کنند
که بی طاعتان را شفاعت کنند.
سعدی.
رجوع به طاعت شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرکّب از: بی + طاقت، ضعیف و ناتوان. (آنندراج)، بدون توانایی. (ناظم الاطباء)، بی تاب و توان:
کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم ببرنائی فسارآهخته و لانه.
کسایی.
در طاعت بی طاقت و بی توش چرایی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
با طاقت و هوشیم ما و او خود
بی طاقت و بی هوش و بی توان.
ناصرخسرو.
گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف
میکشم نفس و میکشم بارت.
سعدی.
خداوندان نعمت میتوانند
که درویشان بی طاقت برانند.
سعدی.
چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش
بدو داد یک نیمه از زاد خویش.
سعدی.
رجوع به طاقت شود.
- بی طاقت شدن، بی توان شدن. بی توش شدن: سر در بیابان نهاد و میرفت تا تشنه و بی طاقت شد. (گلستان، باب سوم)،
- بی طاقت گشتن، بی توان گشتن. بیتاب گشتن: سنگ پشت... آخر بی طاقت گشت. (کلیله و دمنه)،
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
که شرافت ندارد. رجوع به شرافت شود، شیر برای تغذیه نداشتن (کودک)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی طاعت
تصویر بی طاعت
بدون پرستش و عبادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی طاقت
تصویر بی طاقت
ضعیف و ناتوان، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی لطفی
تصویر بی لطفی
نا مهربانی، ناپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
بی صلاحیت، بی عرضه، ناشایسته، ناقابل، نالایق
متضاد: لایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خشن، زمخت، نازیبا
متضاد: ظریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تاب، بی صبر، بی قرار، کم حوصله، ناآرام، ناصبور
متضاد: حمول، شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
غير أنيقٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
Inelegant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
inélégant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
tidak elegan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
неэлегантный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
unelegant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
неелегантний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
nieelegancki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
不优雅的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
inelegante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
inelegante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
inelegante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
onedelbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
अशिष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
ไม่สง่างาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
بے سلیقہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
অগৌরবময়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
usio na ustadi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
şık olmayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
乏味な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
לא אלגנטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی ظرافت
تصویر بی ظرافت
우아하지 않은
دیکشنری فارسی به کره ای